اول با شیون های جگرخراش شروع شد
و ناباوری و خشمی که در فریاد ها بود
بعد از آن زاری بود, حقیقی , عمیق و دردناک
تا صبح که جسد هنوز خانه بود صدای مویه ها شنیده می شود
فردا تعداد حنجره ها بیشتر شد و فریاد های درد به تدریج به جملاتی نمایشی برای شنوندگان تبدیل شد
بعد تشیع جنازه بود و لا اله اله اله
عصر صدای جمعیت بود و نوحه خوان
بعد غذا بود که صدا ها را خیلی خوب پوشش می داد
بعدا از فقط در رزوهای سوم و هفتم و دهم صدای گریه شنیده می شد که زیاد هم طول نمی کشید
امروز روز چهاردهم است و تنها صدای همهمه هنگام ناهار و شام می آید.
کودکی بازی می کند , ماشینی می آید و زنانی و مردانی که با هم صحبت میکنند
و حتی یکبار شنیدم که کسی چیزی گفت و همه خندیدند و به سرعت ساکت شدند
کودک همچنان درحیاط بازی می کند
--------
آري فلاني, زندگي اين است
بيا امروز كه هستيم با هم كمي و فقط كمي مهربانتر باشيم
بخنديم و بخندانيم و لبي را به خنده اي خوشرنگ كنيم
فردا حتما فرصت نيست
شايد ها را كنار بگذاريم