آيا مى‏توان چون حذيفه زيست؟
محمدباقر پورامینی
       
به سطح زندگى هر مدير ارشدى كه بنگريد، آغاز و فرجام آن قابل توجه است؛ مثل اين كه آن مدير با چه وضعيت زندگى، مسئوليت را عهده دار شد؛
با چه نوع از درآمد، حقوق و مزايا آن را دنبال كرد؛
در طول دوره مسئوليت، خود و خويشان و دوستانش چه سهمى از موقعيت وى كسب كردند؛ چه انباشتند و چه امتيازى را به چنگ آوردند و در آخر، اين مدير، مسئوليت را با چه سطح زندگى به ديگرى سپرد.
هماره در زندگى مديران، اين نوع تفاوت و يا عدم دگرگونى وجود داشته است
برخى با طعمه انگاشتن قدرت و مديريت، به دارايى مردم چنگ انداختند و خوردند و انباشتند و بى باكانه بردند!
برخى نيز مسئوليت را يك امانت انگاشتند و پرهيزكارانه زيستند و تفاوتى در سطح و نوع زندگى قبل و بعد دوران مديريتشان ثبت و نقل نشد.
تاريخ اسلام فراوان است از اين دو نوع زندگى عبرت‏انگيز.
نوع زندگى حذيفه، به عنوان يك مدير ارشد، براى همه مديران زيباست.

حذيفة بن يمان عَبْسى‏
او از بزرگان صحابه پيامبر بود.
رسول خدا ميان او و عمار ياسر عقد اخوت خواند؛1 چه خوش برادرى بود عمار.
حذيفه در ميان صحابه، راز دار پيامبر بود و آن حضرت، نام‏هاى منافقان را چون رازى به او سپرد و او به امر پيامبر آن نام‏ها را پنهان مى‏داشت.
او دشمن شناس چيره‏اى بود و مى‏گفت: همواره ديگران راجع به امور خير از پيغمبر سوال مى‏كردند؛ ولى من از شر مى‏پرسيدم؛ مبادا ندانسته در آن بيفتم. از اين رو، او از حوادث پس از پيغمبر، از قبيل پيكار جمل و خروج عايشه، پيش‏گويى مى‏كرد.
نخستين مسئوليتى كه به حذيفه واگذار شد، حكمرانى نصيبين بود. خليفه دوم به تمام ساكنان و بزرگان اين منطقه فتح شده، فرمان داد كه حذيفه هر چيز و هر مقدار كه بخواهد به وى دهند!
با تكيه بر اين مجوز رسمى خليفه، ستاندن زمين و ساخت بناهاى زيبا و انباشت درهم و دينار، براى حذيفه بسيار آسان بود؛ كارى كه ديگر اميران و مديران حكومت اسلامى، همچون معاويه، در شام انجام دادند؛ اما او، تنها به معاش روزانه خود و خوراك اسبش قناعت ورزيد.2
امارت مدائن، تجربه دوم مديريتى حذيفه بود و تصدى اين استاندارى، از سوى خليفه دوم، به وى سپرده شد.
خليفه به هنگام واگذارى اين مسئوليت، به بزرگان و شهروندان مدائن در نامه‏اى چنين نوشت:
«سخن حذيفه را بشنويد؛ از وى پيروى كنيد و هرآن‏چه خواست، به او بدهيد».
حذيفه در حالى مدينه را به سمت مدائن ترك كرد، كه فقط الاغى به همراه داشت كه با تسمه و كمربند، آذوقه‏اش را زير شكم آن بسته بود.
او چون به مدائن آمد، حكم امارت خويش را براى مردم آن سامان خواند. مردم و بزرگان مدائن از او پرسيدند:
امير! چه مى‏خواهى تا برايت فراهم كنيم‏
حاكم پارساى مدائن گفت:
تا وقتى كه پيش شما هستم، به غذايى كه سيرم سازد و علفى كه الاغم را سير كند، قانعم!
حذيفه همان‏گونه كه رفت، بازگشت، بى هيچ برداشت و انباشت و امتيازى.
چون به مدينه بازگشت، خليفه از اين سلوك زندگى حذيفه متعجب شد.3

حذيفه وامدار كسى نشد
و دل به امتيازات ويژه مديران نبست.
او هماره بر مدار حق مى‏گشت؛ نه بر مدار صاحب قدرت و ثروت.
حذيفه بر خلاف روش و عملكرد بسيارى از اصحاب پيامبر، از كسانى بود كه باورهاى خود را ديگرگون نكرد و در كنار مراد خويش - على (ع) - ايستاد؛ هر چند كه در دوران خلافت خلفاى دوم و سوم، از مديران عالى حكومت بود.
در آغاز خلافت اميرمؤمنان، وى در بستر بيمارى بود؛ با تنى رنجور و با اين حال، شادمان، بر فراز منبر رفت و على (ع) را ستود و گفت:
او بهترين فرد در ميان درگذشتگان و بازماندگان پس از پيامبرتان است.
آن‏گاه يك دست خويش را به‏دست ديگرش زد و گفت: اكنون با اميرالمؤمنين واقعى بيعت كردم و سپس براى على (ع) بيعت گرفت و به دو پسرش وصيت كرد كه همگامى با اميرمؤمنان را فرو نگذارند و با اين توصيه بود كه آن دو در صفين حضور يافتند و به شهادت رسيدند.4
حذيفه گرچه عمرش وفا نكرد و تنها 40 روز كارگزار اميرمومنان بود،5 اما در دوران مديريتش، تنديس پيروى از پيشواى خود، على (ع) بود؛ مديرى علوى و داراى اين شرايط :
- اجازه جمع كردن مال ندارد.6
- زندگى او بايد هم سطح زندگى ضعيفترين فرد اجتماع باشد.7
- بايد خود را از مالكيت كنار نگاه دارد.8
- براى خود ساختمان نمى‏سازد.9
- به كسى تيول (ملك و زمين) نمى‏دهد.10
- سيم و زرى از خود برجاى نمى‏گذارد.11
- از كسى هديه قبول نمى‏كند.12
چنين مديرى، با اين نوع از زندگى پارسايانه، مى‏تواند برگزيده باشد؛ آن‏گونه كه حذيفه مورد ستايش قرار گرفت.

حذيفه پاك و سبك زيست.
در افت و خيزهاى سياسى و سير تحولات اجتماعى، آن‏چه كه براى او مهم بود، انجام وظيفه و تكليف، پاسداشت حق و فروتنى در برابر خلق خدا بود.
چون لحظه مرگش فرا رسيد، از فرزندش پرسيد:
- اينك چه ساعتى است؟
- آخر شب!
- خدا را سپاس كه مرا به اين نقطه رساند؛ در حالى كه با ستمگرى بر ضرر صاحب حقى، دوستى نكردم و با صاحب حقى، دشمنى ننمودم.13

پى نوشت:

1. ذهبى، سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 31.
2. حسينى دشتى، معارف و معاريف، ج‏4، ص 437.
3. سير اعلام النبلا، ج 4، ص 33.
4. قرطبى، الاستيعاب، ج‏1، ص 394.
5. رجال الطوسى، ص 35.
6. ر.ك: نهج البلاغه (عبده)،
7. ر.ك: همان، خطبه 209.
8. ر.ك: ابن شهر آشوب، مناقب، ج 2، ص 72.
11-9. ر.ك: شيخ صدوق، امالى، ص 250.
12. ر.ك: نهج البلاغه، خطبه 224.
13. ابو على حائرى، منتهى المقال، ج 2، ص‏345.

منبع :http://www.ayineh.com/defaulte.aspx?namayesh=227