سعیدِ رباب، نبش هزارتختخوابی، لیموناد و کمپوت می فروشد، صدایش میکنند: آقا دکتر

حسینِ عمّه ، پای سینما فلور ، بلیط پاره می کند،بهش می گویند : آرتیست

پسر سِد خانوم، دو بار صحن امامزاده یحیی،مکبّریِ نماز کرده، شده است : آشیخ

آنوقت به ما که با قرض و قوله ، جان کنده ایم،کارآفرینی کرده ایم، واحد زنبورداری زده ایم، می گویی :پسره ی پشه باز

عیبی ندارد پدرجان! پیشانی نوشت ما از همان ابتدا شلغم بود

منبع : http://www.osfur.blogfa.com/