گذری برزندگی و آثار جبران خلیل جبران
گذری برزندگی و آثار جبران خلیل جبران
کار تجسم عشق است.
به رویاها ایمان بیاورید که دروازه های ابدیت اند.
همه آنچه در خلقت است، در درون شماست و هر آنچه درون شماست، در خلقت است.
اندوه و نشاط همواره دوشادوش هم سفر کنند و در آن هنگام که یکی بر سفره ی شما نشسته است، دیگری در رختخوابتان آرمیده باشد. شما پیوسته چون ترازویید، بی تکلیف در میانه اندوه و نشاط .
چه حقیر است و کوچک، زندگی آنکه دستانش را میان دیده و دنیا قرار داده و هیچ نمی بیند جز خطوط باریک دستانش. در خانه نادانی، آینه ای نیست که روح خود را در آن به تماشا بنشیند.
به پزشک خود ایمان داشته باشید و به گفته هایش، که جز دارویی شفا بخش نیست، اعتماد کنید و جرعه تلخ او را با طمانینه و خاطری جمع سرکشید.
آموختن تنها سرمایه ای است که ستمکاران نمی توانند به یغما ببرند.
آن که گرفتار رنج و عذاب شده اما با ذاتش و هویتش همنواست همانند کشتی است که سکانش درهم شکسته و در اطراف جزایر و دریاها سرگردان است و از هر طرف محاط در خطرها، ای بسا که غرق نشود و به قعر دریا فرو نرود.
شرافتِ مرد، به بکارتِ زن میماند!...
دین تحقق پندار است و پهنه پندار.
گروهی از مردمند که اندکی از ثروت کلان خویش را می بخشند و آرزویی جز شهرت ندارند. این خودخواهی و این شهرت پرستی که به طور ناخودآگاه گرفتارش هستند بخشش آنان را ضایع می سازد.
چشمه ساری که خود را در اعماق درون شما پنهان ساخته است، روزی قد خواهد کشید و فوران خواهد کرد و با ترنم و نغمه راه دریا را درپیش خواهد گرفت.
و همگام نغنمه ساز کنید و پای بکوبید و شادمان باشید، اما امان دهید که هر یک در حریم خلوت خویش آسوده باشد و تنها. چون تارهای عود که تنهایند هر کدام، اما به کار یک ترانه ی واحد در ارتعاش.
شادمانی اسطوره ایست که در جستجویش هستیم.
اگر از دوست خود جدا شدی، مبادا که بر جدایی اش افسرده و غمین گردی، زیرا آنچه از وجود او در تو دوستی و مهر برانگیخته است، ای بسا که در غیابش روشن تر و آشکارتر از دوران حضورش باشد.
گروهی دریای زیبای حقیقت را به درون خود نهان دارند و زلال آنرا در پیاله کوچک، کلام نمی کنند.
زجر کشیده ! تو آنگاه به کمال رسیده ای که بیداری در خطاب و سخن گفتنت جلوه کند.
چون عاشقی آمد، سزاوار نباشد این گفتار که : خدا در قلب من است، شایسته تر آن که گفته آید : من در قلب خداوندم
چه امیدی است به دوستی که می خواهی در کنارش باشی، تنها برای ساعات و یا قلمرو مشخصی؟
رابطه قلبی دو دوست نیاز به بیان الفاظ و عبارات ندارد.
اگر بکوشی تا چیزی از مال خویش را به مردم بذل کنی بی تردید رستگاری.
گروهی از مردمند که اندکی از ثروت کلان خویش را می بخشند و آرزویی جز شهرت ندارند. این خودخواهی و این شهرت پرستی که به طور ناخودآگاه گرفتارش هستند بخشش آنان را ضایع می سازد.
هنگامی که سیبی را با دندانهای خود له می کنی در قلب خویش به آن بگو: دانه ها و ذرات تو در کالبد من به زندگی ادامه خواهند داد. شکوفه هایی که باید از دانه هایی تو سر زند، فردا در قلب من شکوفا می شود. عطر دل انگیز تو، توام با نفسهای گرم من به عالم بالا صعود خواهد کرد و من و تو در تمام فصلها شاد و خرم خواهیم بود.
اگر گام در معبدی نهادی تا اوج فروتنی و هراس خود را اظهار کنی، برای همیشه برتری کسی نسبت به کس دیگر نخواهی یافت. برای تو کافی است که گام در معبدی نهی، بی آنکه کسی تو را ببیند.
عشق هنگامی که شما را می پرورد شاخ و برگ فاسد شده را هرس می کند.
کامل ترین پاداش برای انسان، بخششی است که بتواند امیال هستی اش را تغییر دهد و خواستهای دو لب خشکیده از عطش او را دگرگون سازد و تمام زندگی اش را به چشمه های همیشه جوشان و ابدی تبدیل کند.
ای که در رنج و عذابی ! تو آنگاه رستگاری که با ذات و هویت خویش یکی شوی.
زندگی نامه جبران:جبران خلیل جبران
دوران کودکی
او در خانوادهای مسیحی مارونی (منسوب به مارون قدیس) که به خلیل جبران شهرت داشتند به دنیا آمد. مادرش زنی عارفه بود که به نام کامله. در دوازده سالگی با خانواده اش لبنان را ترک و به ایالات متحده امریکا رفت و در بوستون مسکون گشت. وی در بوستون به مدرسه رفت، نظر به تقاضای مادرش به لبنان رفت و شامل مدرسه معروف «الحکمت» در بیروت گردید. خلیل جبران پس از پایان تحصیلاتش در لبنان به گردشگری پرداخت. وی تمام سرزمین مادری خویش را گشت و جنبههای فرهنگی زادگاهش را بازخوانی نمود.
دوران بزرگسالی
در آن روزگار لبنان زیر سلطه دولت عثمانی قرار داشت و جبران پس از گذراندن تحصیلات ابتدائی در بیروت در سن دوازده سالگی همراه مادر و دیگر افراد خانواده رهسپار امریکا شد. خلیل جبران در سال ۱۹۰۲ میلادی لبنان را به مقصد امریکا ترک نمود. او در بوستون در منزل کوچکی اقامت گزید. در این شهر نقاش صاحبنظر و پاکدامنی به نام " فرد هلند دی " نخستین بارقههای نبوغ جبران را دریافت و او را زیر بال و پر خود گرفت، همچنین دختر جوانی به نام " ژوزفین پی بادی" که ثروت سرشاری از ذوق و فرهنگ داشت دل به محبت این نوجوان بست و در رشد و کمال او بسیار موثر واقع شد. وی در امریکا به نگارگری پرداخت و در سال ۱۹۰۸ وارد فرهنگستان هنرهای عالی در پاریس شد و مدت سه سال زیر نظر تندیسگر معروف «اگوست رودن» درس خواند. رودن برای جبران آینده درخشان و تابناکی را پیشبینی نمود.
زنان دیگری نیز بعدها در زندگی جبران ظاهر شدند که از همه مهمتر خانم "مری هسکل" و "شارلوت تیلر " است. این دو زن اخیر بخصوص خانم هسکل شاید بیشترین تأثیر را در زندگی فرهنگی و هنری و حتی اقتصادی جبران داشته اند. اما جبران پس از حدود سه سال اقامت در امریکا به شوق زادگاه و عشق به آشنایی با زبان و فرهنگ بومی خویش به وطن بازگشت.
خلیل جبران بعد از پایان تحصیلاتش در فرانسه دوباره وارد امریکا شد و تا مرگش در سال ۱۹۳۱ در آنجا کار و زندگی کرد.
نویسندگی
جبران از همان ایام نوجوانی به میدان هنر و شعر و نویسندگی قدم نهاد. در پانزده سالگی مدیر مجله «الحقیقة» شد و در شانزده سالگی نخستین شعرش در روزنامهٔ جبل به طبع رسید و در هفده سالگی به طراحی چهرهٔ بزرگانی چون عطار و ابن سینا و ابن خلدون و برخی دیگر از حکما و نویسندگان پیشین دست زد و پس از پایان تحصیلات رسمی خود برای تکمیل هنر نقاشی به پاریس رفت و طی دو سال اقامت در فرانسه ضمن آشنایی با مکاتب گوناگون هنر نقاشی کتابی با عنوان الارواح المتمردة (روانهای سرکش) نوشت و در بیروت به طبع رساند .
این کتاب که فریاد هم میهنان مظلوم او و در سطح وسیعتر فریاد همهٔ انسانهای مظلوم بود، دولت عثمانی را سخت مضطرب کرد. کشیشان بر کتابش تهمتهای ناروا نهادند و روزی در میدان عمومی شهر انبوهی از این کتاب را به آتش کشیدند و حکومت وقت بازگشت او را به وطن ممنوع کرد .
در این حال اخبار ناگوار از مرگ خواهر و برادر جوان و بیماری مادر به او رسید و او علیرغم منع سیاسی به میهن بازگشت. پس از دو سال اقامت در وطن باز سفری به پاریس کرد تا از هنرمندان آن دیار بخصوص رودن، لطائف فنون صورتگری را بیاموزد. در این سفر جبران با بزرگانی چون روستاند، دبوسی و مترلینگ آشنا شد و از ذوق و اندیشهٔ آنان بهرههای فراوان برد. در آن روزگار دفتر نقاشی رودن کعبه آمال هنرجویان جهان بود و جبران مدتی در آن دفتر در کنار آموختن لطائف هنر نقاشی، شیوهٔ نگاه هنرمندانه را نیز از او بیاموخت و رودن چون شعر و نقاشی را در جبران به کمال یافت او را با ویلیام بلیک، شاعر و نقاش شهودی انگیس در قرن هجدهم بیشتر آشنا کرد. و معروف است که او را ویلیام بلیک قرن خواند. جبران وقتی اولین کتاب نقاشیهای بلیک را خرید چون درویشی که به گنج رسیده باشد. به چنان وجد و نشاط و شادی و مستی رسید که از بیخودی در پوست نمیگنجید، گوئی در غربتگاه این عالم دوستی دیرین و آشنایی محرم یافته است .
در سال 1910 جبران بار دیگر به امریکا رفت و در نیویورک در خیابان دهم دفتری تأسیس کرد که سالها مجمع نویسندگان و شاعران و هنرمندان عرب و دوستان و شیفتگان امریکایی او بود. بهترین و پختهترین آثار شعری و نقاشی او در این دوران بیست و یک ساله اقامت در امریکا شکل گرفت و به صورت کتابها و نمایشگاههای متعدد به جهانیان عرضه شد و جبران را در زمانی کوتاه به اوج شهرت و محبوبیت رسانید .
در سال 1931 ندایی آسمانی جبران را به بازگشت فراخواند. سفینهای از عالم غیب در رسید و جان شیفته او را در ساحل فراق برگرفت و روانه دریای وصال کرد و جسم شریفش را نیز که تنگچشمان دور از مسیح شایسته دفن در جوار کلیسا نمیدیدند بنابر وصیت جبران سفینه دیگری به زادگاهش بازآورد و به خاک البشری محبوبش سپرد .
نامه های عاشقانه ی جبران خلیل جبران و ماری هاسكل....
رابطه و پیوند من با تو زیبا ترین چیز در زندگی من است و این پیوند شگفت انگیز ترین چیزی ست كه در هر زندگانی آن را شناخته ام .این پیوند جاودانه است.
خلیل جبران در یادداشت های ماری
آن عمیق ترین چیز,آن شناخت,آن دانش و آن احساس با تو یكی بودن از همان دیدار اول در من بیدار شد... و هنوز هم همان است....
با این تفاوت كه حالا هزاران برابر عمیق تر و لطیف تر است.
من تو را تا پایان جهان دوست خواهم داشت.
من تو را پیش از آنكه در این جسم و جان حلول كنی دوست می داشتم.
این را در همان دیدار اول یافتم.این تقدیر ما بود.
ما بدین گونه با همیم و هیچ چیز نمی تواند ما را از همدیگر جدا كند.
خلیل جبران در یادداشت های ماری
امروز به تو فكر می كنم,
ای محبوب نازنین, كه هرگز به هیچ كسی كه در این جهان زنده است فكر نكرده ام.
و آنگاه كه به تو فكر می كنم ,زندگانی بهتر و رفیع تر و زیبا تر است.
دستت را ماری عزیز می بوسم و با بوسیدن دست های تو,خود را خجسته می سازم.
نامه ی خلیل روز كریسمس
هیچ رابطه ی انسانی وجود دیگری را به تملك خود در نمی آورد.
در دوستی یا عشق,هر دو نفر در كنار هم دستهای خود را برای یافتن چیزی كه یك دست به تنهایی قادر به یافتن آن نیست دراز می كنند.
خلیل جبران در یادداشتهای ماری
آرزو می كنم می توانستم
به تو نشان دهم كه یاد تو در من تا چه اندازه شیرین است.
و تا چه اندازه دوست دارم كه تو را دوست بدارم.
به آستان من خوش آمدی ماری
تو مرا یاری داده ای
تو در كارم مرا یاری داده ای
من تو را یاری داده ام
من در كارت تو را یاری داده ام
و من
به خاطر این((من)) و ((تو))
از خداوند سپاسگذارم خلیل جبران در یادداشت های ماری
در باره ی خویشتن خویش اندیشیدن وحشتناك است.
اما این تنها راه صمیمانه ی كار است.
اندیشیدن درباره ی خویشتن خویشم بدان آگونه كه هستم
اندیشیدن به جنبه های زشتم
اندیشیدن به جنبه های زیبایم
و در شگفت شدن از آنها
چه آغازی می تواند محكم تر و استوارتر از این باشد؟
از چه چیزی می توانم رشد خود را آغاز كنم جز از خویشتن خویشتنم.
ماری
دو بوسه برای دست های تو
دو بوسه برای چشمانت خلیل جبران
فكر خدا
نزد هر انسانی متفاوت است.
و هیچ كس هر گز نمی تواند آیین خود را بر دیگری تحمیل كند.
ماری
زناشویی
برای هیچ كس
هیچ حقی جزآنكه به دیگری می دهد
پدید نمی آورد
زناشویی
برای هر كس همانقدر آزادی می آورد
كه آن كس به دیگری می دهد
جبران
در میان مردمان فهمیده
مطمئن ترین اساس زناشویی
دوستی و رفاقت است
اشتراك در علایق یكدیگر
و توانایی در به سامان رساندن اعتقادها
و درك افكار و رویاهای یكدیگر
بصورتی مشترك
جبران
چه فرقی می كند كه در شهر بزرگی زندگی كنی
یا در شهری كوچك
زندگی راستین در درون ماست
جبران
قلبت را دنبال كن...
قلب تو برای هر كار بزرگی راهنمای درستی است
تقدیر هر كاری كه انجام می دهی
با آن عنصر قدسی كه درون هر یك از ماست تعیین می شود.
جبران خلیل جبران
نمونه هایی از نثر جبران
از کتاب "دیوانه"
سگ دانا
یک روز سگ دانایی از کنار یک دسته گربه می گذشت.
وقتی که نزدیک شد و دید که گربه ها سخت با خود سرگرم اند و اعتنایی به او ندارند، ایستاد.
آنگاه از میان آن دسته، یک گربه درشت و عبوس پیش آمد و گفت "ای برادران دعا کنید؛ هر گاه دعا کردید و باز هم دعا کردید و کردید، آنگاه یقین بدانید که باران موش خواهد آمد."
سگ چون این را شنید در دل خود خندید و از آنها روبرگرداند و گفت "ای گربه های کور ابله، مگر ننوشته اند و مگر من و پدرانم ندانسته ایم که آنچه به ازای دعا و ایمان و عبادت می بارد موش نیست بلکه استخوان است."
مترسک
یک بار به مترسکی گفتم "از ایستان در این دشت خلوت خسته نشده ای؟" گفت: "لذت ترساندن عمیق و پایدار است، من از آن خسته نمی شوم".
دمی اندیشیدم و گفتم: "درست است؛ چون که من هم مزه این لذت را چشیده ام."
او گفت:" فقط کسانی که تن شان از کاه پر شده باشد این لذت را می شناسند."
آنگاه من از پیش او رفتم، و ندانستم که منظورش ستایش از من بود یا خوار کردن من.
یک سال گذشت و در این مدت مترسک فیلسوف شد.
هنگامی که باز از کنار او می گذشتم دیدم دو کلاغ دارند زیر کلاهش لانه می سازند.
دو قفس
در باغ پدرم دو قفس هست. در یکی شیری ست، که بردگان پدرم از صحرای نینوا آورده اند؛ در دیگری گنجشکی ست بی آواز.
هر روز سحرگاهان گنجشک به شیر می گوید "بامدادت خوش، ای برادر زندانی."
زنی به مردی گفت : دوستت دارم
و مرد گفت : آرزو دارم که سزاوار عشق تو باشم
زن گفت : مرا دوست نداری ؟
مرد فقط به زن خیره شد و چیزی نگفت .
زن فریاد زد : از تو متنفرم
مرد پاسخ داد : پس آرزو دارم که سزاوار نفرت تو باشم.....
<<اشک ها و خنده ها >>
شامگاه در ساحل رود نیل کفتاری به تمساحی برخورد و به هم سلا م کردند .
کفتار گفت : حال و روزتان چطور است آقا؟
تمساح پاسخ داد : وضعم خراب است . گاهی از شدت درد و رنج گریه می کنم و بعد همه می گویند : این ها اشک تمساح است. این بیش تر از هر چیز دیگری ناراحتم می کند .
سپس کفتار گفت : از درد و رنج خودت می گویی اما یک لحظه ها به من فکر کن. من زیبایی ها و شگفتی ها و معجزه های دنیا را می بینم و از شدت شادی مثل روز می خندم و بعد همه ی اهل جنگل می گویند : این خنده کفتار است.!
<<ترانه عاشقانه >>
شاعری ترانه عاشقانه ی زیبایی سرود . و نسخه های بسیاری از آن تهیه کردو برای دوستان و آشنایانش زن و مرد فرستاد.حتی آن را برای زن جوانی فرستاد که تنها یک بار دیده بود و آن سوی کوه ها می زیست.
یکی دو روز بعد پیکی از سوی زن جوان آمد . نامه ای آورد زن در نامه گفته بود:
بگذارید این اطمینان را به شما بدهم ترانه عاشقانه ای که برایم فرستادید بسیار مسحورم کرده. اکنون بیاید و پدر و مادرم را ببنید تا ترتیب مراسم ازدواج را بدهیم.
و شاعر به نامه پاسخ داد و نوشت : دوست من این فقط ترانه عاشقانه ای بود که از قلب شاعری بر می خاست و هر مرد و هر زنی آن را می خواند.
و زن در نامه ی دیگری پاسخ داد : بوقلمون صفت و دروغ گو !از امروز تا دم مرگ به خاطر کار تو از شاعرام متنفر خواهم بود !
برگرفته از کتاب باغ پیامبر و سرگردان
اثر جبران خلیل جبران
بیست و یک سخن از جبران خلیل جبران :
۱-چون عشق اشارت فرماید، قدم به راه نهید،
گرچه دشوارست و بی زنهار این طریق .
و چون بر شما بال گشاید ، سر فرود آورید به تسلیم،
اگر شمشیری نهفته در این بال ، جراحت زخمی بر جانتان زند.
۲-چون عاشقی آمد، سزاوار نباشد این گفتار که : خدا در قلب من است،
شایسته تر آن که گفته آید : من در قلب خداوندم.
۳-تعبیر جبران خلیل جبران از زنا شویی:
در کنار هم بایستید ، نه بسیار نزدیک،
که پایه های حایل معبد ، به جدایی استوارند،
و بلوط و سرو در سایه ی هم سر به آسمان نکشند.
۴-نصیحت جبران خلیل جبران به زوج های جوان :
جام یکدیگر پر کنید ، لکن از یک جام ننوشید .
از نان خود به هم ارزانی دارید ، اما هر دو از یک نان تناول نکنید .
۵-نصیحت جبران خلیل جبران به زوج های جوان به هنگام شادی :
و همگام نغنمه ساز کنید و پای بکوبید و شادمان باشید ، اما امان دهید که هر یک در حریم خلوت خویش آسوده باشد و تنها .
چون تارهای عود که تنهایند هر کدام ، اما به کار یک ترانه ی واحد در ارتعاش.
۶-این کودکان فرزندان شما نی اند،
آنان پسران و دختران اشتیاق حیاتند و هم از برای او .
از شما گذر کنند و به دنیا سفر کنند ، لیکن از شما نیایند . همراهی تان کنند ، اما از شما نباشند.
به آنان عشق خود توانید داد، اما اندیشه تان را هرگز ، که ایشان را افکاری دیگر به سر است ، تفکراتی از آن خویشتن.
۷-شما چون کمانید که فرزندتان همچون پیکان هایی سرشار زندگی از آن رها شوند و به پیش روند.
و تیرانداز ، نشانه را در طریقت بی انتها نظاره کند و به نیروی او اندامتان خمیده شود ، که تیرش تیز بپرد و در دوردست نشیند.
پس شادمان می بایدتان خمیدن در دستهای کماندار،
چون او هم شفیق تیرست که می رود ؛ و هم رفیق کمان که می ماند.
۸-دهش (بخشش )، آنگاه که از ثروت است و از مکنت ، هر چه بسیار ، باز اندک باشد ، که واقعیت بخشش ، ایثار از خویشتن است.
۹-سخاوت ، زیباست آن زمان که دست نیازی به سویتان گشوده آید ، اما زیباترآن ایثار که نیازمند طلب نباشد و از افق های تفحص و ادراک برآید . و گشاده دستان را تجسس نیازمندان چه بسا دلپذیر تر از بخشایش محض.
۱۰-و کدامین ثروت است که محفوظ بدارید تا ابد؟
آنچه امروز شما راست ، یک روز به دیگری سپرده شود.
پس امروز به دست خویش عطا کنید ، باشد که شهد گوارای سخاوت ، نصیب شما گردد ، نه مرده ریگی وارثانتان.
۱۱-حیات درختان در بخشش میوه است. آنها می بخشند تا زنده بمانند ، زیرا اگر باری ندهند خود را به تباهی و نابودی کشانده اند.
۱۲-و تو کیستی؟ تو که باید آدمیان سینه های خویش را در مقابلت بشکافند و پرده حیا و آزرم و عزت نفس خود را پاره کنند تا تو آنها را به عطای خود سزاور بینی و به جود و کرم خود لایق؟
پس ، نخست بنگر تا ببینی آیا ارزش و لیاقت آن را داری که وسیله ای برای بخشش باشی ؟
آیا شایسته ای تا بخشایشگر باشی؟
زیرا فقط حقیقت زندگی است که می تواند در حق زندگی عطا کند، و تو که این همه به عطای خود می بالی فراموش کرده ای که تنها گواه انتقال عطا از موجودی به موجود دیگر بوده ای!
۱۳-وقتی حیوانمی را ذبح می کنی ، در دل خود به قربانی بگو:
نیروی که فرمان کشتن تو را به من داد ، نیرویی است که بزودی مرا از پای در خواهد آورد و هنگامی که لحظه موعد من فرا رسد ، من نیز همانند تو خواهم سوخت ، زیرا قانونی که تو را در مقابل من تسلیم کرده است بزودی مرا به دستی قوی تر خواهد سپرد.
خون تو و خون من عصاره ای است که از روز ازل برای رویاندن درخت آسمانی (در آن سویی طبیعت ) آماده شده است.
۱۴-هنگامی که سیبی را با دندانهای خود له می کنی در قلب خویش به آن بگو :
دانه ها و ذرات تو در کالبد من به زندگی ادامه خواهند داد.
شکوفه هایی که باید از دانه هایی تو سر زند ، فردا در قلب من شکوفا می شود .
عطر دل انگیز تو ، توام با نفسهای گرم من به عالم بالا صعود خواهد کرد ، و من و تو در تمام فصلها شاد و خرم خواهیم بود.
۱۵-اگر کار و کوشش با محبت توام نباشد پوچ و بی ثمر است ، زیرا اگر شما با محبت به تلاش برخیزید ، می توانید ارواح خویش را با یکدیگر گره بزنید و آنگاه همه شما با خدای بزرگ پیوند خورده اید.
۱۶-شما را اگر توان نباشد که کار خود به عشق در آمیزید و پیوسته بار وظیفه ای را بی رغبت به دوش می کشید ، زنهار دست از کار بشویید و بر آستان معبدی نشینید و از آنان که به شادی ، تلاش کنند صدقه بستانید.
زیرا آنکه بی میل ، خمیری در تنور نهد ، نان تلخی واستاند که انسان را تنها نیمه سیر کند،
و آنکه انگور به اکراه فشارد ، شراب را عساره ای مسموم سازد ،
و آنکه حتی به زیبایی آواز فرشتگان نغمه ساز کند ، چون به آواز خویش عشق نمی ورزد ، تنها می تواند گوش انسانی را بر صدای روز و نجوای شب ببندد.
۱۷-کار تجسم عشق است.
۱۸-به معیار دل ، شادمانی ، چهره ی بی نقاب اندوه است و آوای خنده از همان چاه بر شود که بسیاری ایام ، لبریز اشک می باشد.
۱۹-اندوه و نشاط همواره دوشادوش هم سفر کنند و در آن هنگام که یکی بر سفره ی شما نشسته است ، دیگری در رختخوابتان آرمیده باشد.شما پیوسته چون ترازویید بی تکلیف در میانه اندوه و نشاط .
۲۰-کسی که کشته می شود ، در جریان قتل خود سهمی دارد و نمی تواند از آن تبرئه شود . آن که چیزی از وی به سرقت می رود نمی تواند از سرزنش برکنار باشد. انسان نیکوکار هرگز نمی تواند خود را از اعمال تبهکاران تبرئه کند ، و انسان پاک نمی تواند از آلودگی و ناپاکی تبهکاران در امان باشد . چه بسا که انسان مجرم ، خود قربانی کسی است که جرم و جنایت را در حق او انجام داده.
۲۱-شما می توانید بانگ طبل را مهار کنید و سیمهای گیتار را باز کنید ، ولی کدامیک از فرزندان آدم خواهد توانست چکاوک را در آسمان از نوا باز دارد؟
+ نوشته شده در ساعت توسط اسلامي
|