پيامبر و مديريت جوانان‏

در اوايل بعثت كه دعوت پيامبرصلى‏اللّه‏عليه‏وآله به صورت غير علنى انجام مى‏گرفت، جوانان پرشور مكه، بيشترين و چشم‏گيرترين گروهى بودند كه به دعوت رسول خدا لبيك گفتند و در گرايش به اسلام، پيشتاز شدند. جوانانى مانند على بن ابيطالب، جعفر طيار، مصعب بن عمير، زيدبن ثابت و...، نمونه‏هاى اندكى از اين گروه پاك سرشت به شمار مى‏آمدند كه نامشان در تاريخ به ثبت رسيده است. اسلام گرايى جوانان، به قدرى فراگير شد كه پيامبرصلى‏اللّه‏عليه‏وآله طى سخنانى فرمود: خداوند مرا به بشارت و انذار مردم برانگيخت؛ در اين ميان، جوانان اطرافم را گرفتند و به يارى‏ام شتافتند؛ ولى سران و پيرمردان، به مخالفت با من برخاستند.1
بدين ترتيب، پيامبر اعظم از اسلام گرايى جوانان استقبال كرد و در هدايت و تعليم و تربيت آنان، همت گماشت. وقتى جوانان مكه به داخل خانه كعبه وارد مى‏شدند، با توجه به خُلق و خوى جاهلى خويش، پشت به زمين مى‏خوابيدند و پاهايشان را هم به سمت ديوار، رو به بالا مى‏بردند و خطاب به پيامبر مى‏گفتند: اى محمد! براى ما از شعرهايت بخوان؛ پيامبر با همان حالت، بدون اين كه كوچك ترين تذكر اخلاقى بدهد، آياتى از قرآن برايشان تلاوت مى‏كرد و آنها را به توحيد و دورى از شرك فرا مى‏خواند؛ پس از اندكى، پيامبر در يك اقدام تشكيلاتى از نبوغ و استعدادهاى اين جوانان تازه مسلمان بهره بردارى مى‏كرد و جوانان انبوهى به شدت مجذوب او مى‏شدند و در خدمت پيامبر قرار مى‏گرفتند.

سرآمد جوانان
على بن ابيطالب‏عليه‏السلام نخستين جوان قريش بود كه در سن ده سالگى اسلام آورد. او در ماجراى شعب ابيطالب، به دستور پدرش و در راستاى حراست از جان پيامبر كوشيد. در غائله «دارالندوه» كه مشركان مكه، خانه پيامبر را محاصره كردند تا حضرت را از پاى درآورند. على جوان، در يك اقدام فداكارانه در بستر پيامبر خوابيد و نقشه دشمنان را بر آب داد؛2 تا اين كه آيه مبارك «و مِن الناس مَن يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤف بالعباد»3 در شأن وى نازل شد؛ چنان‏كه آن حضرت، بعدها نيز به عنوان يك جوان پرنشاط و با ايمان، در جهت دفاع از اسلام و پيامبر، در اغلب جنگ‏ها حاضر شد و حماسه آفريد.

راهبر مسافران حبشه‏
در سال پنجم بعثت كه جمعى از مسلمانان از ترس مشركان مكه، عازم حبشه بودند، آن حضرت، يك جوان 25 ساله تازه مسلمان جعفر طيار را به رهبرى اين كاروان منصوب كرد و مأموريت خطيرى را بر عهده‏اش نهاد و بر اثر درايت و مديريت جعفر، توطئه مشركان در اين هجرت خنثى شد؛ پادشاه حبشه تمايل به اسلام پيدا كرد و سرانجام پس از چند ماه اقامت در حبشه، همه اعضاى كاروان، صحيح و سالم به آغوش پيامبر و به مكه بازگشتند.4

سفير جوان
در سال دوازدهم و سيزدهم بعثت كه جمع بسيارى از مردم مدينه در دو مرحله(عقبه اول و دوم) در سرزمين منى در مكه به حضور پيامبر رسيدند و اسلام آوردند، هنگام بازگشت به يثرب، پيامبرصلى‏اللّه‏عليه‏وآله جوان 29 ساله‏اى به نام مصعب بن عمير را به عنوان روحانى و مبلغ همراه آنان اعزام كرد. او در مدينه مستقر شد و به اقامه نماز جمعه و جماعت پرداخت و در ترويج دين، تعليم قرآن و تربيت مردم كوشيد و زمينه هجرت پيامبر از مكه به آن شهر را فراهم آورد.5

مديران جوان‏
وقتى پيامبر حكومت اسلامى را در مدينه بنيان نهاد، سهم بيشترى را در عرصه‏هاى اجرايى، ادارى، نظامى و فرهنگى كشور، به جوانان مسلمان اختصاص داد؛ چنان‏كه در سال هشتم هجرت، پس از پايان جنگ حنين و انجام عمره مفرده، وقتى پيامبر تصميم به ترك مكه و بازگشت به مدينه گرفت، جوانى بيست و يك ساله‏اى به نام«عتاب ابن اسيد» را به فرماندارى مكه گماشت و روزانه يك درهم حقوق برايش تعيين كرد.6 آن حضرت در اقدام ديگر، معاذبن جبل را كه جوانى بيست و شش ساله بود، به مسئوليت تبليغى و فرهنگى مكه منصوب كرد تا در تعليم قرآن و نشر فرهنگ اسلام تلاش كند. معاذ در بيست سالگى در جنگ بدر شركت كرد و در هيجده سالگى هم اسلام آورده بود.7 او در سال دهم هجرت و در سن بيست و هشت سالگى، از سوى پيامبر به يمن رفت ومسئوليت ترويج احكام اسلام، اجراى فقه و قضاوت را بر عهده گرفت.8 پيامبرصلى‏اللّه‏عليه‏وآله در همين سال، جوان ديگرى به نام«عمرو بن حزم» را كه كمتر از بيست سال داشت، به نمايندگى خويش در نجران منصوب كرد تا به مردم فقه و قرآن بياموزد و صدقات و اموال شرعى را جمع آورى كند9 و چون او كمتر از پانزده سال داشت، پيامبر مانع از حضور وى در جنگ بدر شده بود.10 زيدبن ثابت، جوان مسلمان ديگرى بود كه كمتر از پانزده سال داشت و به عشق شركت در جنگ بدر، با لشكريان همراه شد و در چهار فرسخى مدينه (منطقه شيخان)چون پيامبر از حضور او در ميان سپاه آگاه شد، از شركت او در اين نبرد تاريخى جلوگيرى كرد؛ اما به دستور پيامبر، نزد يكى از اسيران جنگى بدر، خواندن و نوشتن زبان عبرى و سريانى(زبان و گويش يهوديان و مسيحيان) را فرا گرفت و به كار ترجمه پرداخت و بعد هم در جنگ خيبر حضور پيدا كرد.11
در همين عرصه ها، جوانان پرشور ديگرى به نام‏هاى اُسامه بن زيد، عبدالله بن عمر، زيد بن ارقم، نُعمان بن بشير و رافع بن خديج نيز حاضر بودند؛ ولى چون كمتر از پانزده سال داشتند، پيامبر دستور بازگشت آنها را داد.12
در سال هشتم هجرت در سريه موته و در جنگ با روميان، پيامبرصلى‏اللّه‏عليه‏وآله فرماندهى را به جعفربن ابيطالب سپرد. و چون جعفر در اين نبرد شهيد شد، زيد به فرماندهى منصوب شد. زيد پيش از اين زمان نيز فرماندهى هشت سريه را بر عهده گرفته بود.
در همين سال، جوان پر شور ديگرى به نام«قيس بن سعد» از سوى پيامبر مأموريت يافت تا به سوى يمن حركت كند و مردم منطقه«صُداء» را به اسلام دعوت كند و يا با آنها جنگ كند. قيس با چهارصد نفر عازم آن جا شد و در ناحيه «قنات» اردو زد و چون اهالى صُداء اسلام را پذيرفتند، لشكر قيس به مدينه بازگشت. او بارها از جانب پيامبر به ميان قبايل و عشاير مى‏رفت و اموال شرعى و صدقات را جمع مى‏كرد.13 در سال دهم هجرت، پيامبر جوان هيجده ساله‏اى به نام«اسامة بن زيد» را به فرماندهى سپاه بزرگ اسلام برگزيد. اين انتصاب، حسادت و اعتراض بعضى از اصحاب را در پى داشت و آنان به طعنه گفتند: پيامبر جوان كم سن و سال و نورسى را بر بزرگان اصحاب ترجيح و فرمانده قرار داده است.14

يك نكته
ملاك و معيار در گزينش جوانان در حكومت نبوى، تنها صفت جوانى افراد نبود؛ بلكه يك سرى فضايل و مناقب اخلاقى و انسانى از قبيل علم، ديانت، كاردانى، شجاعت، مديريت و قاطعيت، شرط اساسى در اين گزينش ها بوده است.
همچنان كه گذشت، هنگامى كه عتاب بن اُسيد، به دستور پيامبر، فرماندار مكه شد و بعضى اعتراض كردند، حضرت ملاك مسئوليت در نظام اسلامى را فضايل و مناقب اخلاقى، لياقت و كاردانى معرفى كرد و فرمود: «ليس الاكبر هو الافضل، بل الافضل هو الاكبر؛15 اين گونه نيست كه هر بزرگى داراى فضايل و مناقب باشد؛ بلكه فقط صاحب فضيلت‏هاى انسانى و اسلامى است كه مى‏تواند بزرگ و داراى مسئوليت شود». در جنگ تبوك، پيامبر، پرچم قبيله بنى مالك را از دست عمارة بن حزم گرفت و به زيد بن ثابت بيست ساله داد و چون عمارة اعتراض كرد، حضرت فرمود: او بيشتر از تو به احكام اسلام و قرآن آشناست.16 در ماجراى انتخاب اسامة بن زيد نيز وقتى اصحاب زبان به اعتراض گشودند، پيامبر اعظم در جواب آنها به لياقت و شايستگى اسامه و پدرش زيد بن حارثه اشاره كرد و فرمود: شما به فرماندهى زيد معترض هستيد؛ همان طورى كه قبلاً به فرماندهى پدرش اعتراض مى‏كرديد؛ در حالى كه هر دوى اينها لياقت و شايستگى اين مقام راداشته و براى اين كار ساخته شده‏اند و هر دو نزد من محبوب‏ترين مردم هستند.17
بايد توجه داشت كه در زمان پيامبرصلى‏اللّه‏عليه‏وآله نيز بحث«ريزش‏ها و رويش‏ها» مطرح بود. بعضى از اين جوانان، با اين كه در زمان پيامبر، در جبهه‏ها حاضر شدند و مسئوليت هايى پذيرفتند و در خدمت اسلام و مردم تلاش كردند، ولى در زمان امام على‏عليه‏السلام راه را گم كردند و به جبهه منافقين پيوستند؛ زيد بن ثابت از اين گروه بود.

كلام آخر
در سايه مديريت و روش تربيتى پيامبر اعظم، جوانان پاك، سلحشور و با ايمانى در حكومت نبوى تربيت شدند كه حجله عروسى را به ميدان نبرد و جهاد در راه خدا ترجيح دادند. يكى از اين جوانان، «حنظلة بن ابى عامر» بود كه مراسم ازدواج و شب زفاف او مصادف با جنگ احد شده بود. حنظله با اجازه پيامبر، شب زفاف را در كنار همسرش سپرى كرد و فردا صبح به جمع لشكريان اسلام پيوست. او در ميدان نبرد با ابوسفيان درگير شد و شتر او را زخمى كرد و ابوسفيان را بر زمين انداخت. سپاهيان دشمن، حنظله را محاصره كردند و او را به شهادت رساندند. اين در حالى بود كه وى هنوز غسل جنابت را انجام نداده بود. پيامبر درباره او فرمود: من ديدم كه فرشتگان خدا، حنظله را در ميان زمين و آسمان، با آب باران غسل مى‏دهند.

پى نوشت:
1. محمد تقى فلسفى، جوان، ج‏2، ص 248.
2. آيتى، تاريخ پيامبر اسلام، ص‏215.
3. بقره، آيه 207.
4. ابن هشام، السيره النبويه، ج‏3، ص‏359؛ ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج‏4، ص‏35.
5. ابن اثير، اسدالغابه، ج‏4، ص‏134؛علامه مجلسى، بحارالانوار،ج‏19، ص‏10.
6. كتانى، التراتيب الاداريه، ج‏1، ص‏261.
7. السيره النبويه، ج‏4، ص 143.
8. اسدالغابه، ج‏5،ص‏194.
9. همان، ج‏4، ص‏214.
10. تاريخ پيامبر اسلام، ص‏312.
11. جعفر سبحانى، موسوعة الطبقات الفقهاء، ج اول، ص‏95.
12. تاريخ پيامبر اسلام، ص‏312.
13. الطبقات الكبرى، ج‏1، ص‏326؛ ذهبى، سير اعلام النبلاء، ج‏4، ص‏273.
14. الطبقات الكبرى، ج‏2، ص‏120؛ سير اعلام النبلاء، ج‏4، ص‏221.
15. اسدالغابه، ج‏3، ص‏556.
16. الطبقات الكبرى، ج‏3، ص 86.
17. صحيح بخارى، ج‏5، ص‏168.


منبع : سایت گروه مشاوران جوان وزارت جهاد کشاورزی