بزرگان مدیریت جهان :آلفرد چاندلر

آلفرد چاندلر، نخستین مورخ عصر نوین است که هم، رشته تخصصی خودیعنی تاریخ کسب و کار را توسعه داد و هم اینکه برترین فرد این عرصه در مدت بیش از نیم قرن بود. نام چاندلر تداعی كننده رهبری است که در معروفترین اثرش، استراتژی را قبل از ساختار قرار داد. او نه تنها مهم‌ترین فرد در زمینه مطالعه فعالیت‌های بروکراتیک در سازمان‌ها است بلکه کسی است که از تاریخ کسب و کار به عنوان یک ابزار قوی و کارآمد آموزشی استفاده کرده است.
آلفرد دوپونت چاندلر يك تاريخدان بازرگاني و مديريت در مدرسه بازرگاني هاروارد ميباشد . اقدامات او در دو زمينه بسيار مهم بوده است : تاريخ بازرگاني و مديريت و استراتژي بازرگاني ، كه گاهي اوقات او را پديد آورنده آن نيزمي نامند . برخي از اقدامات بعدي او كه به مقايسه تكامل تاريخي بازرگاني در آمريكا و انگلستان و اروپا پرداخته است ، بحث انگيز بوده است . او نشان داده كه چگونه ميتوان از مطالعه آنچه مديران در گذشته انجام داده اند ، به منظوركسب ديدگاههاي جديد دربارة طبيعت و فعاليت هاي امروزي استفاده نمود . چاندلر در 15 سپتامبر 1918 در گاين كورت به دنيا آمد . خانواده او نسل اندر نسل در آمريكا به كار تجارت مشغول بودند . جد او هنري وارنوم پور يك روزنامه نگار بازرگاني و يكي از مؤسسين (( استاندارد و پورز )) بود ؛ همچنين همانگونه كه نام دوم چاندلر يعني دوپونت حكايت ازآن دارد،وي يك ارتباط فاميلي با خانواده (( دوپونت ها )) كه مهاجراني فرانسوي بودند دارد . دوپونت ها يك شركت موفق باروت سازي تأسيس كردند كه اين موفقيت توسط پير دوپونت شكل گرفت . وي شركت خانوادگي خود را به يكي از بزرگترين سازندگان باروت و مواد منفجره تبديل نمود . به دنبال جنگ جهاني اول ، دوپونت در كنترل شركت جنرال موتورز مشاركت نمود و با سازماندهي تيم مديريت و سازمان آن ، سرانجام جنرال موتورز توانست از فورد پيشي بگيرد و به يك خودرو ساز پيشرو جهاني تبديل شود . بنابراين اگر نگوييم تجارت در خون چاندلر بوده ، ولي در زمان خود بسيار برجسته بوده است . چاندلر به هاروارد رفت و با درجه اي در رشته تاريخ از آنجا فارغ التحصيل شد . جان اف كندي كه بعدها رئيس جمهور آمريكا گرديد ، يكي از همكلاسان چاندلر و عضو باشگاه قايقراني هاروارد بود . چاندلر نيز مانند كندي در زمان جنگ دوم جهاني به نيروي دريايي آمريكا پيوست و تا درجه درياباني ارتقاء يافت . پس از جنگ در سال 1945 به مطالعات خود در زمينه تاريخ ادامه داد و درجه دكتراي تخصصي خود را در هاروارد تكميل نمود و پايان نامه دكترا را دربارة هنري وارنوم پور تدوين نمود كه به صورت يك كتاب در سال 1956 منتشر گرديد . او از سال 63-1950 در انستيتو تكنولوژي ماساچوست به تدريس تاريخ پرداخت و سپس از سال 71-1963 در دانشگاه جان هاپكينز در بالتيمور به اين امر اشتغال داشت . در سال 1971 به سمت استادي تاريخ بازرگاني در مدرسه بازرگاني هاروارد منصوب گرديد ( او در حال حاضر يك استاد بازنشسته مي باشد ) . هاروارد از آنجا كه تمركز گسترده اي برروي تاريخ بازرگاني و مديريت نموده است ، در ميان مدارس بزرگ بازرگاني منحصر بفرد ميباشد كه اين موضوع به سالهاي قبل و نقش مؤسس آن يعني ادوين گاي ، تاريخدان اقتصاد و تاريخدانان برجستة ديگر نظير ان اس بي گراس ، و هنريتا لارسون باز مي گردد . تاريخ بازرگاني در هسته برنامه هاي آموزشي بازرگاني هاروارد قرار گرفته است و چاندلر نقش مؤثري ( اغلب بصورت غير مستقيم ) در توسعه آموزش تاريخ بازرگاني در ساير دانشگاهها نيزداشته است . وي ايده هاي خود را بصورت روشن و به شيوه هاي تأثيرگذار در نوشته هاي خود بيان نموده است . همچنين علاوه بر مطالعه هنري پور ، سه اثر بزرگ ديگر نيز بر جاي گذاشته است : استراتژي و ساختار (1962) ، دست مرئي (1977) ، و صعود تدريجي و هدف (1990) . اين آثار هر سه بسيار پر فروش و برنده جوايز متعددي بوده اند بعنوان مثال دست مرئي ، كتاب برگزيده بازرگاني و برنده جايزه پوليتزر گرديده است .گرچه در هر سه كتاب مباحث مشتركي مطرح گرديده ولي به مديريت از ديدگاههاي مختلف نگريسته شده است . كتاب استراتژي و ساختار ماهيتاً پاسخ هاي سازمان به تقاضاهاي رشد و تغييرات ، و چگونگي برخورد مديران با اعمال استراتژي هاي اجباري از طريق ايجاد الگوي جديد سازمان را مورد بررسي قرار داده است. كتاب دست مرئي به بيان اين مطلب مي پردازد كه اين الگوي جديد از طريق توسعه مديريت بعنوان يك حرفه ايجاد مي شود و سرانجام ، كتاب صعود تدريجي و هدف ، تلاشي است جهت تشريح موفقيت نسبي شركتهاي بزرگ آمريكايي در مقايسه با رقباي آلماني و انگليسي ، و بيان اينكه علت اين موفقيت ، شكست آلمان و انگليس در توسعه مديريت حرفه اي بوده است . ( دانشجويان جديد چاندلر ، اين سه كتاب را بايد به ترتيب مطالعه ميكردند زيرا هر كدام از آنها ، نتيجه گيري از كتابهاي قبلي را به همراه داشتند ) كتاب استراتژي و ساختار،به بيان چهار مطالعه موردي در تاريخ بازرگاني پرداخته است : دوپونت ، جنرال موتورز ، استاندارد اويل (نيوجرسي ) و سيرز روبوك . تمامي اين چهار شركت ، جزء شركتهاي بسيار موفق دهة 1920 به بعد بوده اند . به نظر چاندلر علت موفقيت اين شركتها ، توانايي در سازگاري سريع با يك شكل جديد ساختار سازماني مي باشد ( الگوي چند بخشي ) كه به آنها اجازة رشد و تغيير را داده است . اين تغيير از طريق ايجاد تعدادي بخش عملياتي نيمه مستقل امكان پذير مي گردد كه براساس ناحيه جغرافيايي و يا گروه ويژه اي از محصولات مي باشند . همة بخشها تحت نظارت بخش مركزي شركت بوده و بايد با استراتژي هاي كلي سازمان هماهنگ باشند و مسؤليت عمليات به خود آنها تفويض گرديده است . چاندلر معتقد است تمامي شركتهاي موفق آمريكايي در سالهاي 1920 تا 1960 ، خود را با اين شكل سازماني سازگارنموده بوده اند بنابراين الگوي چند بخشي نقش اساسي در رشد سريع تجارت آمريكا داشته است .اين شكل سازماني يك مدل غير انعطاف پذير نميباشد و همانگونه كه چاندلر به بررسي دقيق چهار شركت فوق الذكرپرداخته است ، هر كدام از آنها از اين شكل بصورت مطابق با نيازهاي خود استفاده نموده اند . اين موضوع ، چاندلر را به مهمترين نتيجه گيري خود ميرساند و آن اين است كه : (( ساختار پيرو استراتژي ميباشد )).وي انتخاب يك ساختار سازماني را تصميمي مي داند كه هميشه بايد براساس استراتژي سازمان باشد . (( ساختار پيرو استراتژي است و ساختار پيچيده نتيجه چند استراتژي اصلي بهم پيوسته مي باشد )) . هر چهار شركت مورد مطالعه در اثر تغييرات تكنولوژي و بازارهاي اصلي ، نيازمند ايجاد تغييرات اساسي در استراتژي خود گرديده بودند و پاسخ استراتژيك در هر حالت (( تغيير )) بود ؛ الگوي چند بخشي به منظور اجراي اين استراتژي و پاسخ به تغييرانتخاب و سازگار گرديد . در نسبت دادن سهم عمده موفقيت هاي شركتهاي آمريكايي به كاربرد الگوي چند بخشي ، ممكن است چاندلر دچار ساده انديشي شده باشد زيرا الگوي چند بخشي ، تنها پاسخ شركتها به تغيير استراتژي نميباشد و عناصر ديگر نيز مي توانند در آن دخيل باشند . در هر يك از موضوعات تغيير سازمان كه منتهي به سازگاري الگوي چند بخشي گرديده ، يك قهرمان وجود داشته است : پير دوپونت از دوپونت ، آلفرد اسلوان از جنرال موتورز ، روبرت وود از سيرز روبوك، و والتر تيگل از استاندارد اويل . اين ارتباط ميان قهرمانان مذكور و مديران و كاركنانشان بود كه اغلب تعيين كننده طبيعت و موفقيت تغيير سازمان بود و در كتاب استراتژي و ساختار ، به آشكار كردن ارتباطات نزديك ميان رهبري و تغيير سازمان و ساختار شركت ها پرداخته شده است . الگوي چند بخشي جهت موفقيت ، نيازمند وجود يك سلسله مراتب مديريتي حرفه اي و قوي ميباشد ؛ سازمانهايي كه به تازگي غير متمركز شده باشند ، نيازمند مديريت قوي هم در بخشها و هم در مركز هستند . چاندلر در اثر مهم بعدي خود يعني ( دست مرئي : انقلاب مديريتي در تجارت آمريكا ) به بررسي چگونگي افزايش سازمانهاي بزرگ در آمريكا از طريق رشد يك كلاس مديريتي حرفه اي و جدا سازي مالكيت از كنترل مي پردازد . عجيب اينجاست كه چاندلر به اقدامات انجام شده در اين رابطه توسط آدولف برل و گاردينر مينز كه در كتاب
((شركت و دارايي اختصاصي )) منتشر گرديده بود توجه زيادي نكرده است ؛ و همچنين به كتاب (( انقلاب مديريتي )) كه توسط جيمز برنهام نوشته شده بود ، فقط در يك زيرنويس اشاره نموده است . يك دليل ميتواند اين باشد كه برل ، منيز ، و برنهام كاملاً مخالف جداسازي مالكيت و كنترل بوده اند در حاليكه چاندلر قوياً آنرا تأييد مي نمايد . او ابتدا تصويري از مؤسسات آمريكايي قبل از جنگ تمدن ارائه ميكند كه كوچك ، محلي ، و معمولاً خانوادگي اداره مي شدند . مؤسسات بزرگتر از زماني ظهور كردند كه هماهنگي مديريتي ، باعث بهره وري بالاتر ، هزينه هاي كمتر و سود بيشتر گرديد . عامل كليدي در اينجا اين بود كه برخي از فعاليتها كه قبل از آن توسط شركتهاي ديگر انجام مي گرفت
( نظير توزيع، بازاريابي ،توليد قطعات ، و …) ميتوانست در داخل شركت و توسط منابع دروني شركت انجام گيرد و هر چه مديريت قويتر بود ، فعاليت هاي بيشتري ميتوانست در درون شركت ، و با كنترل و صرفه بيشتر انجام شود . لذا موضوع كتاب دست مرئي ، مديريت حرفه اي است كه سرانجام شركت را راهنمايي و كنترل مي كند . مديريت حرفه اي پيش نيازي براي رشد مي باشد . هنگاميكه مؤسسات رشد مي كنند ، مديران سطح بالاي آن تبديل به مديران ماهر مي شوند و كارشان فني تر و پيچيده تر مي گردد و در صورتيكه فرآيند رشد استمرار يابد ، مالكين مؤسسات در مي يابند كه آنها ديگر نميتوانند بطور مستقيم به كنترل مؤسسه بپردازند و وظيفة كنترل را به مديران تفويض مي نمايند ، و اين منجر به جداسازي مالكيت وكنترل مي گردد . اين جداسازي نيز به نوبة خود منجر به تغيير استراتژي مي گردد . به گفتة چاندلر ، مديران حرفه اي بيشتر تمايل به رشد دراز مدت و با ثبات دارند تا سودكوتاه مدت.وسرانجام اينكه اندازه ، قدرت اقتصادي ،و جهت گيري استراتژيك اين مؤسسات بزرگ باعث تغيير اقتصاد ، بويژه اقتصاد در بخش صنعتي كه در آن به فعاليت مشغول هستند مي گردد . پردة آخر نمايش، انتقال به سمتي است كه چاندلر آنرا (( كاپيتاليسم مديريتي )) مينامد ، و در آن تصميمات عمده كه وضعيت و موقعيت كنوني و آتي مؤسسات را تعيين مي كنند ، توسط مديران حرفه اي اتخاذ مي گردند . چاندلر مي گويد نخستين صنايعي كه در مقياس گسترده با مديريت حرفه اي سازگار گرديدند ، شركتهاي راه آهن و تلگراف بودند كه مشكلات مديريتي بويژه در فواصل طولاني در آنها حاد بود : هماهنگي مديريتي حركت قطارها و ترافيك براي امنيت مسافران و جابجايي مطلوب حجم گسترده بار ميان راه آهن هاي كشور هاي مختلف ضروري بود . اين هماهنگي همچنين براي انتقال هزاران پيام از طريق خطوط تلگراف لازم بود . در اشكال ديگر حمل و نقل كه حجم مبادلات اندك بود و يا حركت با سرعت هاي پايين انجام مي گرفت ، اين هماهنگي ضرورت كمتري داشت . هنگاميكه ساير صنايع رشد خود را آغاز نمودند ، شركتهاي متعلقه به آنها ، تكنيكهاي استفاده شده توسط صنايع راه آهن و تلگراف را مورد استفاده قرار دادند ، و در حقيقت ميتوان مشاهده نمود كه بسياري از مديران بر جسته اواخر قرن نوزدهم ، داراي سوابقي در صنايع راه آهن و يا تلگراف بوده اند . بنابراين راه آهنها و تلگراف عملكرد دوگانه اي داشته اند: ايجاد تكنيكهاي مديريت هماهنگ كنندة سازمانهاي بزرگ در مقياس هاي بزرگ جغرافيايي ، و ايجاد فرصتهاي بازاريابي و توزيع كه رشد فيزيكي را امكان پذير نمود . چاندلر بعنوان مثال از صنايع بسته بندي گوشت نام مي برد كه راه آهن آنها را قادر ساخت سازمانهاي بزرگ و پيچيده اي برحسب منطقة جغرافيايي ايجاد نمايند بگونه اي كه انبار دامي آنها در غرب و مركز بوده و گوشت را در مركز شهري در شرق به فروش مي رسانده اند . همچنين صنايع ديگري نظير فولاد ، زغال سنگ ، و نفت نيز قادر گرديدند به اين ترتيب رشد نمايند و در نتيجه با رشد شركتها ، سلسله مراتب مديريتي آنها نيز توسعه يافت و در آنها تحول استراتژيك ايجاد گرديد كه منجر به انقلاب مديريتي شد . چاندلر مي گويد براي ادامة رشد يك شركت ، سلسله مراتب مديريتي الزامي است و مي تواند يك منبع قدرت بزرگ سازماني باشد . در دهه 1920و 1930 ، آمريكا رهبر جهاني در ايجاد و توسعه سلسله مراتب مديريت حرفه اي بود و همين توسعه بود كه باعث رشد الگوي چند بخشي گرديد و سطح اقتصادي ايالات متحده را به سطح غالب جهاني مبدل گردانيد . چاندلر ترديد ندارد كه كاپيتاليسم مديريتي ، بالاتر از همة الگوهاي ديگر مي باشد . چاندلر به منظور اثبات ادعاي خود ، به سومين نوشته يعني ((صعود تدريجي و هدف )) باز ميگردد تا به مقايسه سازمانهاي تجاري آمريكا و سازمانهاي مشابه دو رقيب عمده يعني انگلستان و آلمان بپردازد . چاندلر دريافت كه آلمان توسط عاملي كه وي آنرا ((كاپيتاليسم مديريتي شركتي )) ناميد ، تحت تأثير قرار گرفته است . شركتهاي آلماني تمايل داشتند خود را با مدلي سازگار نمايند كه مشابه مدلهاي مورد استفاده در آمريكا با مشخصه سلسله مراتب مديران حرفه اي باشد ، ولي به علت برخي از عوامل اجتماعي و فرهنگي بيشتر ترجيح مي دادند به هدايت شبكه هاي پيوسته دروني شركت بپردازند تا اينكه خود را درگير رقابتهاي همه جانبه نمايند . به نظر چاندلر اين حرفه گرايي ، دليل آغاز مجدد فعاليتهاي اقتصادي آلمان پس از جنگ دوم جهاني را به خوبي بيان كرده است . از سوي ديگر ، اقتصاد انگلستان مورد انتقادات شديدي قرار گرفته است . به نظر چاندلر ، وابستگي انگلستان براي مدت طولاني به مدلي كه وي آنرا ((كاپيتاليسم شخصي )) مي نامد ، موجب گرديد مالكين مشاغل، خود به كنترل بپردازند و از تفويض وظيفة كنترل به مديران حرفه اي امتناع ورزند .اين فقدان تحول و امتناع از جداسازي مالكيت وكنترل ، باعث باز داشتن صنايع انگلستان از رشد و رقابت گرديد و عامل مهمي براي ركود پس از جنگ بود . كتاب صعود تدريجي و هدف به ويژه در خارج از آمريكا به شدت مورد انتقاد قرار گرفت و شايد در ميان نوشته هاي چاندلر ، كمتر از همه موفق بوده است زيرا فرضيه خود مبني بر اينكه انتقال به (( كاپيتاليسم مديريتي رقابتي )) آمريكا را قادر ساخت نسبت به رقباي خود ، به قدرت اقتصادي بالاتري دست يابد را به خوبي بيان ننموده است و اصلاً به درستي روشن نيست كه آيا تسلط اقتصادي آمريكا به تنهايي مديون الگو يا ساختار مديريتي ويژه اي بوده است يا خير . همچنين ممكن است چاندلر در انتخاب داده هاي مورد نياز فرضيه خود دچار اشتباه شده باشد زيرا وي شرق دور و جنوب اروپا بويژه ايتاليا را كه منشأ بسياري از شركتهاي موفق بوده و از مدلهاي شخصي و يا خانوادگي كاپيتاليسم استفاده مي نموده اند ، در تحليل خود مورد استفاده قرار نداده است . بعلاوه تحليل او در مورد انگلستان نيز داراي ايراداتي است زيرا مديريت حرفه اي در انگلستان ، بسيار سريعتر از آنچه كه چاندلر فرض نموده پيشرفت داشته است و او شركتهاي موفق انگليسي نظير صنايع شيميايي امپريال و نفت انگلستان كه جزء شركتهاي موفق جهاني در دهة 1930 و 1950 بوده اند و بصورت شخصي و توسط مالكين خود مديريت مي شده اند را مورد توجه كمتري قرار داده است . ترديدي وجود ندارد كه در انگلستان در برابر حرفه گرايي مديريت ، مقاومت زيادي وجود داشته است ولي در ركود انگلستان عوامل اقتصادي و فرهنگي ديگري نيز سهيم بوده اند . يك انتقاد جدي تر كه توسط ديويد تيس مطرح گرديد اين بود كه ماداميكه الگوي چند بخشي و سلسله مراتب مديريتي حرفه اي ممكن است باعث تسلط آمريكاييها شده باشند ، ولي به نظر ميرسد قادر به ادامه روند و حمايت از آن نبوده اند . حتي قبل از انتشار كتاب صعود تدريجي و هدف ، برخي از متخصصين آمريكايي مديريت مانند تام پيترز و رزابت ماس كانتر ، مخالف ايدة سلسله مراتب ، معادل سازي آن با بوروكراسي ، و عدم انعطاف پذيري بوده اند . از اين انتقادات كه بگذريم ، كارهاي چاندلر ارزش زيادي داشته اند و شيوه نگرش و تصور ما را از مديريت تغيير داده است . او نشان داده كه چگونه تغييرات در يك بخش مانند حمل و نقل ، ميتواند بر روي بسياري از بخشهاي ديگر تأثيرگذار باشد . يك تحول در يك شغل ميتواند به تغييرات بسيار گسترده تري منتهي شود همانطور كه ما امروزه در مورد تكنولوژي اطلاعات ، شاهد اين تغييرات هستيم . مطالعات چاندلر بر روي ارتباط ميان استراتژي و ساختار ، مبنايي براي تفكر استراتژيك مدرن مي باشد . سرانجام اينكه چاندلر اين آگاهي را ايجاد نمود كه مديريت يك مفهوم تاريخي است كه در طول زمان توسعه يافته و در آينده نيز به بسط خود ادامه خواهد داد . شيوة او در تحليل تاريخي ، مبنايي براي بررسي روند آينده ارائه مي نمايد كه نقش شناخت تاريخي را به عرصة تفكر مديريت وارد مي كند .