بریده‌ها      
       
چند ساعت تامرگ
از صاحب فصول كه يكى از عالمان بزرگ شيعه است، پرسيدند:
اگر بدانى چند ساعت ديگر به مرگت مانده است، در اين چند ساعت چه مى‏كنى؟
او گفت: روى سكوى خانه‏ام مى‏نشينم؛ تا نيازهاى مردم را برآورده سازم؛ شايد كسى بيايد و از من چيزى بخواهد و نيازى داشته باشد؛ گرچه آن نياز، استخاره باشد.

طشت شير
در حالات امام خمينى آمده است كه وى نسبت به دستورات و توصيه‏هاى پزشكان، متعبد محض بود و به دقت به آنها عمل مى‏كرد و مى‏فرمود: تشخيص دكتر چنين است؛ بايد همين طور عمل بكنم. يكى از اعضاى بيت امام مى‏گويد: وى فقط در يك مورد از دستور پزشك، سرپيچى كرد و آن وقتى بود كه در روزهاى آخر عمر، پاهاى امام پوست مى‏انداخت و پزشك گفته بود كه در طشتى مقدارى شير بريزيد و پاهاى او را در داخل شير قرار بدهيد و بعد با صابون و ليف بشوييد تا اين پوست‏ها برطرف شود. وقتى اين موضوع با امام در ميان گذاشته شد، او با چهره‏اى برافروخته فرمود: ديگر اين را نمى‏توانم انجام بدهم؛ شير، نعمت خدا است و من نعمت خدا را نمى‏توانم اين طور ضايع كنم.1

براى سلطان خاويار
سرهنگ امير هوشنگ دَوَلُّو معروف به »سلطان خاويار ايران« از خانواده قاجار و از رجال دوره پهلوى بود. به نوشته ارتشبد حسين فردوست او همه كاره محمدرضا شاه بود و هر كسى مى‏خواست وزير، وكيل ياسفير شود و يا افسرى مى‏خواست سرتيپ، سرلشكر يا سپهبد شود، به او مراجعه مى‏كرد. دولو، باغى بزرگ و خانه‏اى وسيع و مجلل نزديك تجريش داشت كه پس از انقلاب به ساختمان مركز اسناد انقلاب اسلامى تبديل شد. اين ساختمان، هر روز محل ديد و بازديد و رفت و آمد اشخاص و رجال دولت پهلوى بود. مادر شاه در خاطرات خود مى‏گويد: دولو در اين ساختمان، وسائل تفريحى و ورزشى بسيارى داشت. همچنين يك وان مخصوص ماساژ داشت كه خدمت‏گزاران و نوكران او هر روز اين وان را با شير تازه دوشيده و ولرم گاو، پر مى‏كردند و او در آن شنا مى‏كرد و چند نفر نيز در داخل آن، او را ماساژ مى‏دادند.2

در برابر اشغالگر
هنگامى كه دولت انگيس عراق را اشغال كرد، روحانيون نيز همراه مردم به نبرد با اشغال‏گران پرداختند. درا ين نبرد كه فرزندان آية الله سيدمحمدكاظم يزدى در خط مقدم جبهه حضور داشتند، گاهى از طريق نامه با پدر خود ارتباط برقرار مى‏كردند. در يكى از نامه‏هاى آية الله يزدى خطاب به يكى از فرزندانش چنين مى‏خوانيم:
... فرزند عزيزم، سيد محمد! سلمه الله تعالى - تلگراف، واصل شد؛ از آن چنين بر مى‏آيد كه تصميم بر دفاع در برابر دشمن داريد. تو بااين اقدام و اهتمام در انجام اين فريضه الهى، مرا شاد نمودى؛ چون تو در امر جهاد با ديگران، اولويت دارى و بايد پيش قدم شوى. خداوند به تو و همه مؤمنين، در برابر كافران، نصرت عنايت فرمايد.
همچنين آية الله يزدى در نامه ديگرى خطاب به »خيون العبيد«، يكى از سران عشاير عرب منطقه چنين نوشت: اما بعد، همان طورى كه هجوم كفار به كشورهاى اسلامى و نيز محاصره بصره توسط آنان را خبردار شدى، »يريدون ليطفئوا نورالله بافواههم و يا بى الله أن ايتم نوره«، لذا بر تو و جميع مسلمين تحت امر تو واجب مى‏كنم براى دفع كفار، به سوى بصره روى آورى. اين امر بر تو و كسانى كه كلام من به آنان مى‏رسد، واجب است كه با مال، جان اسلحه، مردان و اسب‏هايشان، دفاع كنند. هيچ مسلمان متمكن، عذرى ندارد.
حكومت و ساير مسلمانان، فرقى ندارند و در دفاع از اسلام، همه مساويند.
اشغال‏گران انگليسى هنگام تجاوز به عراق، تصميم گرفتند آية الله سيدمحمدكاظم يزدى را در تنگناى شديدى قرار دهند. از اين رو، يك روز حاكم انگليسى نجف براى تنبيه و انتقام‏جويى از مردم نجف، به حضور آية الله يزدى رسيد و گفت: دولت از شما مى‏خواهد كه نجف را ترك كنيد و به كوفه برويد؛ زيرا ما قصد داريم اهالى نجف را تأديب كنيم. آية الله يزدى در پاسخ گفت:
من به تنهايى خارج شوم يا با اهل بيت بروم. او گفت: البته بااهل بيت. سيد گفت: مردم نجف، همه اهل بيت من هستند. بنابراين، من هرگز از اين شهر خارج نمى‏شوم؛ بگذاريد آن چه كه به اهل بيت من مى‏رسد، به من نيز برسد.

قطع شهريه!
آقاى قرهى، مسئول دفترامام در نجف مى‏گفت: طلبه‏اى در نجف به حضرت امام خيلى ناسزا مى‏گفت و بسيار بد دهن بود و زى طلبگى را رعايت نمى‏كرد. من به اين نتيجه رسيدم كه شهريه او را قطع كنم و چنين كردم. او نامه‏اى به امام نوشت و از من شكايت كرد. پس از آن، وقتى به دفتر رفتم و با امام مواجه شدم و سلام كردم، حضرت امام برخلاف روزهاى گذشته، فقط به جواب سلام بسنده كرد و مثل روزهاى قبل با من احوال‏پرسى نكرد. چند روز گذشت و من فهميدم كه امام از من ناراحت است. از اين رو از امام پرسيدم: آقا! از من چه خطايى سرزده است كه از دست من ناراحت هستند؟ امام خطاب به من فرمود: آقاى قرهى! مگر قرار است همه ما را مدح و ثنا گويند؟ مگر قرار است هر كس از ما تعريف و تمجيد كرد، فقط به او شهريه بدهيم. چرا شهريه فلان طلبه را قطع كرده‏اى؟ بر فرض هم او خطا كار باشد، گناه زن و بچه‏اش چيست؟ آيا آنها به نان و لباس نياز ندارند؟ در حالى كه به شدت غافلگير شده بودم، روى دو پايم خشك شدم.3

پى‏نوشت:
1. خاطرات آية الله بنى فضل، ص120.
2. ر.ك: خاطرات مادر فرح.
3. خاطرات بنى فضل، ص115.