بریدهها 4
بریدهها
چند ساعت تامرگ
از صاحب فصول كه يكى از عالمان بزرگ شيعه است، پرسيدند:
اگر بدانى چند ساعت ديگر به مرگت مانده است، در اين چند ساعت چه مىكنى؟
او گفت: روى سكوى خانهام مىنشينم؛ تا نيازهاى مردم را برآورده سازم؛ شايد كسى بيايد و از من چيزى بخواهد و نيازى داشته باشد؛ گرچه آن نياز، استخاره باشد.
طشت شير
در حالات امام خمينى آمده است كه وى نسبت به دستورات و توصيههاى پزشكان، متعبد محض بود و به دقت به آنها عمل مىكرد و مىفرمود: تشخيص دكتر چنين است؛ بايد همين طور عمل بكنم. يكى از اعضاى بيت امام مىگويد: وى فقط در يك مورد از دستور پزشك، سرپيچى كرد و آن وقتى بود كه در روزهاى آخر عمر، پاهاى امام پوست مىانداخت و پزشك گفته بود كه در طشتى مقدارى شير بريزيد و پاهاى او را در داخل شير قرار بدهيد و بعد با صابون و ليف بشوييد تا اين پوستها برطرف شود. وقتى اين موضوع با امام در ميان گذاشته شد، او با چهرهاى برافروخته فرمود: ديگر اين را نمىتوانم انجام بدهم؛ شير، نعمت خدا است و من نعمت خدا را نمىتوانم اين طور ضايع كنم.1
براى سلطان خاويار
سرهنگ امير هوشنگ دَوَلُّو معروف به »سلطان خاويار ايران« از خانواده قاجار و از رجال دوره پهلوى بود. به نوشته ارتشبد حسين فردوست او همه كاره محمدرضا شاه بود و هر كسى مىخواست وزير، وكيل ياسفير شود و يا افسرى مىخواست سرتيپ، سرلشكر يا سپهبد شود، به او مراجعه مىكرد. دولو، باغى بزرگ و خانهاى وسيع و مجلل نزديك تجريش داشت كه پس از انقلاب به ساختمان مركز اسناد انقلاب اسلامى تبديل شد. اين ساختمان، هر روز محل ديد و بازديد و رفت و آمد اشخاص و رجال دولت پهلوى بود. مادر شاه در خاطرات خود مىگويد: دولو در اين ساختمان، وسائل تفريحى و ورزشى بسيارى داشت. همچنين يك وان مخصوص ماساژ داشت كه خدمتگزاران و نوكران او هر روز اين وان را با شير تازه دوشيده و ولرم گاو، پر مىكردند و او در آن شنا مىكرد و چند نفر نيز در داخل آن، او را ماساژ مىدادند.2
در برابر اشغالگر
هنگامى كه دولت انگيس عراق را اشغال كرد، روحانيون نيز همراه مردم به نبرد با اشغالگران پرداختند. درا ين نبرد كه فرزندان آية الله سيدمحمدكاظم يزدى در خط مقدم جبهه حضور داشتند، گاهى از طريق نامه با پدر خود ارتباط برقرار مىكردند. در يكى از نامههاى آية الله يزدى خطاب به يكى از فرزندانش چنين مىخوانيم:
... فرزند عزيزم، سيد محمد! سلمه الله تعالى - تلگراف، واصل شد؛ از آن چنين بر مىآيد كه تصميم بر دفاع در برابر دشمن داريد. تو بااين اقدام و اهتمام در انجام اين فريضه الهى، مرا شاد نمودى؛ چون تو در امر جهاد با ديگران، اولويت دارى و بايد پيش قدم شوى. خداوند به تو و همه مؤمنين، در برابر كافران، نصرت عنايت فرمايد.
همچنين آية الله يزدى در نامه ديگرى خطاب به »خيون العبيد«، يكى از سران عشاير عرب منطقه چنين نوشت: اما بعد، همان طورى كه هجوم كفار به كشورهاى اسلامى و نيز محاصره بصره توسط آنان را خبردار شدى، »يريدون ليطفئوا نورالله بافواههم و يا بى الله أن ايتم نوره«، لذا بر تو و جميع مسلمين تحت امر تو واجب مىكنم براى دفع كفار، به سوى بصره روى آورى. اين امر بر تو و كسانى كه كلام من به آنان مىرسد، واجب است كه با مال، جان اسلحه، مردان و اسبهايشان، دفاع كنند. هيچ مسلمان متمكن، عذرى ندارد.
حكومت و ساير مسلمانان، فرقى ندارند و در دفاع از اسلام، همه مساويند.
اشغالگران انگليسى هنگام تجاوز به عراق، تصميم گرفتند آية الله سيدمحمدكاظم يزدى را در تنگناى شديدى قرار دهند. از اين رو، يك روز حاكم انگليسى نجف براى تنبيه و انتقامجويى از مردم نجف، به حضور آية الله يزدى رسيد و گفت: دولت از شما مىخواهد كه نجف را ترك كنيد و به كوفه برويد؛ زيرا ما قصد داريم اهالى نجف را تأديب كنيم. آية الله يزدى در پاسخ گفت:
من به تنهايى خارج شوم يا با اهل بيت بروم. او گفت: البته بااهل بيت. سيد گفت: مردم نجف، همه اهل بيت من هستند. بنابراين، من هرگز از اين شهر خارج نمىشوم؛ بگذاريد آن چه كه به اهل بيت من مىرسد، به من نيز برسد.
قطع شهريه!
آقاى قرهى، مسئول دفترامام در نجف مىگفت: طلبهاى در نجف به حضرت امام خيلى ناسزا مىگفت و بسيار بد دهن بود و زى طلبگى را رعايت نمىكرد. من به اين نتيجه رسيدم كه شهريه او را قطع كنم و چنين كردم. او نامهاى به امام نوشت و از من شكايت كرد. پس از آن، وقتى به دفتر رفتم و با امام مواجه شدم و سلام كردم، حضرت امام برخلاف روزهاى گذشته، فقط به جواب سلام بسنده كرد و مثل روزهاى قبل با من احوالپرسى نكرد. چند روز گذشت و من فهميدم كه امام از من ناراحت است. از اين رو از امام پرسيدم: آقا! از من چه خطايى سرزده است كه از دست من ناراحت هستند؟ امام خطاب به من فرمود: آقاى قرهى! مگر قرار است همه ما را مدح و ثنا گويند؟ مگر قرار است هر كس از ما تعريف و تمجيد كرد، فقط به او شهريه بدهيم. چرا شهريه فلان طلبه را قطع كردهاى؟ بر فرض هم او خطا كار باشد، گناه زن و بچهاش چيست؟ آيا آنها به نان و لباس نياز ندارند؟ در حالى كه به شدت غافلگير شده بودم، روى دو پايم خشك شدم.3
پىنوشت:
1. خاطرات آية الله بنى فضل، ص120.
2. ر.ك: خاطرات مادر فرح.
3. خاطرات بنى فضل، ص115.
چند ساعت تامرگ
از صاحب فصول كه يكى از عالمان بزرگ شيعه است، پرسيدند:
اگر بدانى چند ساعت ديگر به مرگت مانده است، در اين چند ساعت چه مىكنى؟
او گفت: روى سكوى خانهام مىنشينم؛ تا نيازهاى مردم را برآورده سازم؛ شايد كسى بيايد و از من چيزى بخواهد و نيازى داشته باشد؛ گرچه آن نياز، استخاره باشد.
طشت شير
در حالات امام خمينى آمده است كه وى نسبت به دستورات و توصيههاى پزشكان، متعبد محض بود و به دقت به آنها عمل مىكرد و مىفرمود: تشخيص دكتر چنين است؛ بايد همين طور عمل بكنم. يكى از اعضاى بيت امام مىگويد: وى فقط در يك مورد از دستور پزشك، سرپيچى كرد و آن وقتى بود كه در روزهاى آخر عمر، پاهاى امام پوست مىانداخت و پزشك گفته بود كه در طشتى مقدارى شير بريزيد و پاهاى او را در داخل شير قرار بدهيد و بعد با صابون و ليف بشوييد تا اين پوستها برطرف شود. وقتى اين موضوع با امام در ميان گذاشته شد، او با چهرهاى برافروخته فرمود: ديگر اين را نمىتوانم انجام بدهم؛ شير، نعمت خدا است و من نعمت خدا را نمىتوانم اين طور ضايع كنم.1
براى سلطان خاويار
سرهنگ امير هوشنگ دَوَلُّو معروف به »سلطان خاويار ايران« از خانواده قاجار و از رجال دوره پهلوى بود. به نوشته ارتشبد حسين فردوست او همه كاره محمدرضا شاه بود و هر كسى مىخواست وزير، وكيل ياسفير شود و يا افسرى مىخواست سرتيپ، سرلشكر يا سپهبد شود، به او مراجعه مىكرد. دولو، باغى بزرگ و خانهاى وسيع و مجلل نزديك تجريش داشت كه پس از انقلاب به ساختمان مركز اسناد انقلاب اسلامى تبديل شد. اين ساختمان، هر روز محل ديد و بازديد و رفت و آمد اشخاص و رجال دولت پهلوى بود. مادر شاه در خاطرات خود مىگويد: دولو در اين ساختمان، وسائل تفريحى و ورزشى بسيارى داشت. همچنين يك وان مخصوص ماساژ داشت كه خدمتگزاران و نوكران او هر روز اين وان را با شير تازه دوشيده و ولرم گاو، پر مىكردند و او در آن شنا مىكرد و چند نفر نيز در داخل آن، او را ماساژ مىدادند.2
در برابر اشغالگر
هنگامى كه دولت انگيس عراق را اشغال كرد، روحانيون نيز همراه مردم به نبرد با اشغالگران پرداختند. درا ين نبرد كه فرزندان آية الله سيدمحمدكاظم يزدى در خط مقدم جبهه حضور داشتند، گاهى از طريق نامه با پدر خود ارتباط برقرار مىكردند. در يكى از نامههاى آية الله يزدى خطاب به يكى از فرزندانش چنين مىخوانيم:
... فرزند عزيزم، سيد محمد! سلمه الله تعالى - تلگراف، واصل شد؛ از آن چنين بر مىآيد كه تصميم بر دفاع در برابر دشمن داريد. تو بااين اقدام و اهتمام در انجام اين فريضه الهى، مرا شاد نمودى؛ چون تو در امر جهاد با ديگران، اولويت دارى و بايد پيش قدم شوى. خداوند به تو و همه مؤمنين، در برابر كافران، نصرت عنايت فرمايد.
همچنين آية الله يزدى در نامه ديگرى خطاب به »خيون العبيد«، يكى از سران عشاير عرب منطقه چنين نوشت: اما بعد، همان طورى كه هجوم كفار به كشورهاى اسلامى و نيز محاصره بصره توسط آنان را خبردار شدى، »يريدون ليطفئوا نورالله بافواههم و يا بى الله أن ايتم نوره«، لذا بر تو و جميع مسلمين تحت امر تو واجب مىكنم براى دفع كفار، به سوى بصره روى آورى. اين امر بر تو و كسانى كه كلام من به آنان مىرسد، واجب است كه با مال، جان اسلحه، مردان و اسبهايشان، دفاع كنند. هيچ مسلمان متمكن، عذرى ندارد.
حكومت و ساير مسلمانان، فرقى ندارند و در دفاع از اسلام، همه مساويند.
اشغالگران انگليسى هنگام تجاوز به عراق، تصميم گرفتند آية الله سيدمحمدكاظم يزدى را در تنگناى شديدى قرار دهند. از اين رو، يك روز حاكم انگليسى نجف براى تنبيه و انتقامجويى از مردم نجف، به حضور آية الله يزدى رسيد و گفت: دولت از شما مىخواهد كه نجف را ترك كنيد و به كوفه برويد؛ زيرا ما قصد داريم اهالى نجف را تأديب كنيم. آية الله يزدى در پاسخ گفت:
من به تنهايى خارج شوم يا با اهل بيت بروم. او گفت: البته بااهل بيت. سيد گفت: مردم نجف، همه اهل بيت من هستند. بنابراين، من هرگز از اين شهر خارج نمىشوم؛ بگذاريد آن چه كه به اهل بيت من مىرسد، به من نيز برسد.
قطع شهريه!
آقاى قرهى، مسئول دفترامام در نجف مىگفت: طلبهاى در نجف به حضرت امام خيلى ناسزا مىگفت و بسيار بد دهن بود و زى طلبگى را رعايت نمىكرد. من به اين نتيجه رسيدم كه شهريه او را قطع كنم و چنين كردم. او نامهاى به امام نوشت و از من شكايت كرد. پس از آن، وقتى به دفتر رفتم و با امام مواجه شدم و سلام كردم، حضرت امام برخلاف روزهاى گذشته، فقط به جواب سلام بسنده كرد و مثل روزهاى قبل با من احوالپرسى نكرد. چند روز گذشت و من فهميدم كه امام از من ناراحت است. از اين رو از امام پرسيدم: آقا! از من چه خطايى سرزده است كه از دست من ناراحت هستند؟ امام خطاب به من فرمود: آقاى قرهى! مگر قرار است همه ما را مدح و ثنا گويند؟ مگر قرار است هر كس از ما تعريف و تمجيد كرد، فقط به او شهريه بدهيم. چرا شهريه فلان طلبه را قطع كردهاى؟ بر فرض هم او خطا كار باشد، گناه زن و بچهاش چيست؟ آيا آنها به نان و لباس نياز ندارند؟ در حالى كه به شدت غافلگير شده بودم، روى دو پايم خشك شدم.3
پىنوشت:
1. خاطرات آية الله بنى فضل، ص120.
2. ر.ك: خاطرات مادر فرح.
3. خاطرات بنى فضل، ص115.
+ نوشته شده در ساعت توسط اسلامي
|