1055 - حکایت : اين نيز بگذرد
ماهي آزاد كه به خردمندي معروف بود، به ماهي قرمز نزديك شد و كنجكاوانه پرسيد: «چه چيزي باعث شده كه اين قدر اندوهگين و نااميد به نظر برسي؟
آيا كمكي از دست من ساخته است؟» ماهي قرمز در اوج نااميدي و درماندگي پاسخ داد: «پادشاه از من خواسته است كه ظرف مدت يك هفته، دستورش را اجرا كنم و اگر موفق نشوم، مرا از كارم اخراج ميكند. واقعاً پريشان و درمانده شدهام. چون هر چه فكر ميكنم، نميتوانم راه حلي پيدا كنم. پادشاه از من چيزي ميخواهد كه غيرممكن است.» ماهي آزاد كه به شدت كنجكاو شده بود، پرسيد: «پادشاه از تو چه خواسته است؟» ماهي قرمز پاسخ داد: «از من خواسته كه انگشتر طلايي برايش درست كنم و جملهاي روي آن حك كنم. جملهاي كه به پادشاه كمك كند تا در اوج شادماني، مشكلات زير دستان خود را از ياد نبرد و در اوج غم و اندوه اميد خود را از دست ندهد و در مواجهه با مشكلات و شكستها قدرتمندانه عمل كند.» ماهي آزاد لحظهاي فكر كرد و فوراً گفت: «روي آن حك كن، اين نيز بگذرد!»
منبع : مجله راه زندگی